امکانات

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 16
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 65
بازدید ماه : 1243
بازدید کل : 28674
تعداد مطالب : 89
تعداد نظرات : 94
تعداد آنلاین : 1

چت روم

Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
کد جست و جوی گوگل

مترجم سایت

زیباترین داستان عاشقانه

امروز براتون داستان زیبایی گذاشتم که شاید تو خیلی از وبلاگ ها دیده باشین اونو اما مطمئن باشید اگر صد بار هم این داستان رو بخونید بازم تازست...

حداقل برای من همیشه تازه بوده.

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد .

به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله    نمی کرد .

آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:"متشکرم".

می خوام بهش بگم ، می خوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمی دونم .

تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمی خواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش رو کاناپه نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشم های معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از 2 ساعت دیدن فیلم و خوردن 3 بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت :"متشکرم " .

می خوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمی دونم .

روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت :"قرارم بهم خورده ، اون نمی خواد با من بیاد" .

من با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم ، درست مثل یه "خواهر و برادر" . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود. آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو می دونستم ، به من گفت :"متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم " .

می خوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمی دونم .

یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال ... قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید ، من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره. می خواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اینو می دونستم ، قبل از اینکه کسی خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی ، با گریه منو در آغوش گرفت و سرش رو روی شونه من گذاشت و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم.

می خوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمی دونم .

نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج می کنه ، من دیدم که "بله" رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد. با مرد دیگه ای ازدواج کرد. من می خواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو     می دونستم ، اما قبل از اینکه بره رو به من کرد و گفت " تو اومدی ؟ متشکرم"

می خوام بهش بگم ، می خوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمی دونم .

سال های خیلی زیادی گذشت . به تابوتی نگاه می کنم که دختری که من رو داداشی خودش می دونست توی اون خوابیده ، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند ، یه نفر داره دفتر خاطراتش رو می خونه ، دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته. این چیزی هست که اون نوشته بود :

" تمام توجهم به اون بود. آرزو می کردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو           می دونستم. من می خواستم بهش بگم ، می خواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم. اما .... من خجالتی ام ... نمیدونم ... همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره. ....

ای کاش این کار رو کرده بودم ...

واقعا این داستان تاثیر گذاریه رو من که خیلی تاثیر گذار بود نمی دونم شاید منم باید به عشقم  می گفتم عاشقشم اما نگفتم می ترسیدم ، خجالت میکشیدم نمی دونم ولی از تمامی فرصت هایی که از دست دادم پشیمونم  اما نمی دونم چی کا باید بکنم  شاید الان اگه ببینمش دیگه مثل قبل خجالت نکشم برم جلو و حرف دلمو بهش بگم نمی دونم شاید...

اگه یه روز اینارو خوندی مطمئن باش هنوزم عاشقتممممممممممممممم



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده توسط Ramtin در 4 دی 1389برچسب:عشق,درد دلی از عشق,عشق از دید علم,عشق از دید علم شیمی,عشق و علم,Love,Love is,عاشق,عاشق کیست,عشق واقعی,عشق واقعی چیست,عشق یعنی,داستان,داستان زیبا,زیبا,داستان عشقی,رمان,رمان عشقی,حکایت, | لینک ثابت مطلب

پروفایل

عاشق باش و مپرس که عشق چیست،عشق همیشه و در همه جا در درون توست!
توضیحات
یاد بگیریم زندگی کنیم
مدیر وبلاگ
Ramtin
نویسندگان
لینک دوستان
اس ام اس رفاقتی
اس ام اس دوست داشتن
L...Story
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک با Me ابتدا ما را با عنوان Life Is Love و آدرس life.love.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد پیشاپیش ممنون.